خاطراتی از ماه مبارک رمضان ازگذشته نچندان دور دخرآباد
– آنزمان از برق رادیووبلندگو مسجد وساعت بشکل عمومی خبری نبود ؛ مردم با سحرخوانی یک نفر که سحرخوانی میکرد بیدار می شدند ومعیار پایان وقت سحر سفیدزدن یا طلوع شفق سحر بود .
– یک نمونه از گفتگوزن و شوهر حکایت ازقصه دارد
– زن: سحر بِویَشدِوَ
– مرد: چرا واژِ بِویَشدِ
– زن : انگاری هوا سِبِب بِبییه
– مرد: خوب بِری یا هَکِ تا بِخیریم
خدایش بیامرز پدرم محمدعلی تخوا افتخار سحر خوانی را داشت او در این باره خاطره ای تعریف میکرد جالب وشنیدنی او میگفت : یکبار که دعای سحر میخوندم امرالله (کدخدای ده) صداشو بلند کرد و گفت : ممدلی انومگو سرشومو یعنی هنوز که سرشب داری دعای سحری میخونی
مادرم در باره روزگرفتن در ماه مبارک و کشاورزی میگوید :
بابای خدا بیارزم (دایی رمضون) خیلی معتقد بود و در هر شرایطی روزهاش ترک نمیشد حتی یک تابستان بسیار داغ که به کشاورزی مشغول بودیم و تشنگی به او فشار اورده بود پاهاشو گذاشت تو جوب آب رون و گفت : گود بکشه بکش مو روژِم نخورن