روز دوم عملیات، در کنار آن جادهای که محورهای عملیاتی را به یکدیگر میپیوست، بسیجیهای تازهنفس میرفتند تا خود را به خط برسانند و جانشین مجاهدانی شوند که شب گذشته عمل کرده بودند… بسیجیها، با اینکه اکثراً چهرههای خود را سیاه کرده بودند، اما نور محمدی، همان نوری که اولین و مقربترین مخلوق خداست، از صورتهای شاداب و پرنشاطشان ساطع بود، و بهراستی شیرینتر از این لحظات را کجا میتوان سراغ کرد؟
بگذار اغیار هرگز در نیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر میکند و سر ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمیشناسد. بگذار اغیار هرگز در نیابند.
قسمت دوم فیلم راهیان نور حفاری شمال را از اینجا ببینید و دانلو کنید.
مشاهده فیلم بصورت مستقیم
چه روزگار شگفتی! تاریخ آیندهی کرهی ارض بارور حوادثی بس شگفت است، حوادثی که مجد و عظمت جهانگیر اسلام را در پی خواهد داشت. و اینهمه را تنها کسی در مییابد کهمنتظر است و بوی یار را از فاصلهای نه چندان دور میشنود و هر لحظه انتظار میکشد تا صدای «انا المهدی» از جانب قبله بلند شود و او را به سوی خویش فرا خواند. راهیان کربلا را بنگر که چگونه به مقتضای انتظار عمل کردهاند و به جبههها شتافتهاند. آری، این مقتضای انتظار است.
قرنهاست که فریاد «هل من ناصر» سیدالشهدا(ع) پهنهی زمان را پیموده است و چون نفخات حیاتبخش روح القدس بر هر زمین مردهای که گذشته است آن را به حیات عشق بارور ساخته و اینچنین، همهی تاریخ تو گویی روزی بیش نیست و آن روز عاشوراست. راهیان کربلا را بنگر و به یاد آر ورقپارههای تقویم تاریخ را که میگوید هزار و سیصد و چهل و پنج سال است که از عاشورا میگذرد. و تو از خود میپرسی: پس اینهمه شور و اشتیاق و اینهمه شتاب در این راهیان شیدایی کربلا از چیست؟ اینان آنچنان مشتاقانه به جبههها میپیوندند که تو گویی هنوز کاروان سال ۶١ هجری قمری به بیابان پردرد و بلای کربلا نرسیده است. مگر آنان سر مبارک امام شهید را بر فراز نیزه ندیدهاند؟ اما نه، از عاشورای سال ۶١ هجری قمری، دیگر زمان از عاشورا نگذشته است و همهی روزها عاشوراست. زمان بر امتحان من و تو میگردد تا ببینند که چون صدای «هل من ناصر» امام عشق برخیزد چه میکنیم…
آن دیگری هم بر فراز کوهی از آهن نشسته بود و خاکریز میزد و با خود زمزمه میکرد: «رزمندگان تا کربلا راهی نمانده.» و همه جا جلوههای شگفتآور حضور تجلی داشت؛ حضور امت را میگویم.
چه روزگار شگفتی! همهی تاریخ در اینجا حاضر است. “شهید آوینی “